شاملو و فردوسی
يكی از جنجالهای فرهنگی دهه شصت قصه شاملو و فردوسی است. ماجرا از اين قرار بود كه در فروردینماه ١٣٦٩به دعوت مرکز پژوهش و تحلیل مسائل ایران ، جلساتی در دانشگاه برکلی کالیفرنیا برگزار شد که هدف آن، بررسی هنر و ادبیات و شعر معاصر فارسی بود. سخنران یکی از این جلسات احمد شاملو بود. او در این جلسات با ایراد سخنانی پیرامون شاهنامه به مباحث زیادی دامن زد. از او اين جملات نقل شده است كه : "اگر فردوسى اشتباه کرده يا ريگى بهکفش داشته و اسطورهى ضحاک را به آن صورت؛ جازده، حتی طبقهى تحصيل کرده و مشتاق حقيقت ما نيز حکم او را مثل وحى منزل پذيرفتهاند. من موضوع قضاوت نادرست دربارهى نهضت تصوف يا اسطورهى ضحاک را بهعنوان دو نمونهى تاريخى مطرح کردم تا به شما دوستان عزيز نشان بدهم که حقيقت چقدر آسيبپذير است. اين نمونهها را آوردم تا آگاه باشيد چه حرامزادگانى بر سر راه قضاوتها و برداشتهاى ما نشستهاند" ... "من از عرفان سر در نمی آورم اما تا آن جا كه ديده ام و خوانده ام عرفا خودشان هم نمی دانند منظور عرضشان چيست . من و آنها با دو زبان مختلف اختلاط می كنيم كه ظاهرا كلماتش يكی است" ... "موسیقی سنتی , عرعر خری است که در چاه تاریخ پیچیده و به گوش ما رسیده است" با انجام اين سخنرانی موجی از حملات به سوی شاملو آغاز گرديد و مدافعان و مخالفان شاملو خوب از خجالت همديگر درآمدند هرچند كه طبق معمول اغلب آنان حتی به خود زحمت خواندن سخنرانی شاملو را نداده بودند. بگذريم، بازی بزرگان است و فقط خواستم خاطره ای گفته باشم.