عقب نشینی

نامه ای که می بینید، تلگرام رمزی است که رئیس جمهور امروز به رئیس جمهور مغضوب اسبق نوشته و خواسته که به جای استفاده از کلمه توافقنامه از کلمه عهدنامه در رسانه ها استفاده شود. کشف علتش بماند برای شما، اما عنوان ایشان یعنی رئیس کمیته آتش بس و عقب نشینی من را یاد یک خاطره انداخت. همانطور که قبلا اشاره کردم در اواخر سال شصت و شش به علت خالی شدن جبهه ها، طرحی به عنوان طرح شش ماهه در دانشگاه ها ارایه شد که طبق آن دانشجویان باید شش ماه داوطلبانه!!! به جبهه بروند. من هم مشمول آن طرح شدم و جهت آموزش نظامی به یکی از پادگانهای ارتش فرستاده شدم. مسئول آموزش ما سرگروهبانی بود که سوابق رزمندگی زیادی داشت و به اصطلاح ورزیده بود. یک روز سرگروهبان آمد گفت امروز برنامه آموزشی ما تمرین عقب نشینی است، البته ارتش اسلام هیچ وقت عقب نشینی نمی کند ولی ما عقب نشینی تاکتیکی را تمرین می کنیم. آن روز ما عقب نشینی تاکتیکی را به نحو احسن تمرین کردیم و نمی دانستیم که این آموزش در چند ماه آینده چقدر بدردمان می خورد و خورد. تا الان هم فرق عقب نشینی تاکتیکی و غیرتاکتیکی را نمی دانم اما خدمت سرگروهبان عزیز عرض می کنم ارتش اسلام هم عقب نشینی می کند، خوب هم می کند و برای عقب نشینی کمیته و رئیس کمیته تعیین می کند.

اعزام به جبهه

بمباران نيروگاه نكا

در دهه شصت و بحبوحه جنگ، باور عمومی ( تحت تاثيرتبليغات دولتی)  بر اين بود كه ارتش عراق بزدل، كودن و خنگ می باشد. نتيجه اين دست كم گرفتن دشمن و باور بر قدرت افسانه‌ای نيروی هوايی ايران، در پانزدهم آذر شصت و پنج كار دستمان داد و نيروگاه برق نكا در عمق ١٢٠٠كيلومتری ايران بمباران شد. نيروی هوايی عراق با استفاده از سه جنگنده ميراژكه باكهای اضافه داشتند و دو مرحله سوختگيری هوايِی و پرواز سريع در ارتفاع پائين مسافت ١٢٠٠ كيلومتری  تا عمق ايران را پيمود و نيروگاه برق نكا كه بی دفاع رها شده بود را بمباران كرد. معمای بزرگ اين حمله اين بود كه هواپيمای ميراژ برای بلند شدن نمی تواند بيشتر از ١٦٢٠٠كيلوگرم وزن داشته باشد ولي هواپيماهای حمله كننده به نكا با توجه به سوخت اضافه و بمبهای مورد استفاده ١٧٤٠٠ كيلوگرم وزن داشتند!!! بعدها معلوم شد خلبانان خنگ عراقی با باك های خالی بلند شدند و در آسمان باك خود را پر كردند!.

در بمباران نيروگاه نكا به علت غافلگيری خسارت سنگينی به بار آمد وبلافاصله كار بازسازی آن شروع شد. اما از آنجائيكه ما بايد از يك سوراخ چند بار گزيده شويم، نيروگاه نكا در مهر شصت وشش دوباره بمباران شد. ايندفعه آمار شهدا و مجروحان بيشتر بود. بعد از بمباران دوم باز كار بازسازی شروع شد ولي نيروگاه نكا در خرداد شصت وهفت برای بار سوم بمباران شد. گويا نيروی هوايی عراق در برنامه ساليانه خود بمباران نكا را گذاشته بود و ما هم فقط تماشا می‌كرديم. خوشبختانه جنگ در سال شصت وهفت به پايان رسيد و بعد از آن نيروگاه نكا در امان ماند.

خونين شهر آزاد شد

فرزاد بازفت

فرزاد بازفت خبرنگار جوان سی و يك ساله ايرانی بود كه در زمستان سال شصت و هشت در عراق اعدام شد. بازفت فعاليت ژورناليستی خود را در انگلستان و از اوايل دهه شصت آغاز كرد و با توجه به استعدادش به بی‌بی‌سی و روزنامه آبزرور راه پيدا كرد. بازفت با گذرنامه انگليسی پنج بار به عراق سفر كرد كه با توجه به اصليت ايرانی او، كاری بسيار خطرناك بود. در آخرين مرتبه او به دعوت دولت عراق برای پوشش انتخابات كردستان عراق به آنجا رفت. در حين حضورش متوجه شد كه در نزديكی بغداد انفجار بسيار بزرگی بوقوع پيوسته و تصميم گرفت درباره آن تحقيق و گزارشی بنويسد. بازفت با كمك يك پرستار زامبيايی به نام دافنه پريش به محل حادثه رفت ، عكس گرفت و از آنجائيكه حدس می زد اين انفجار در رابطه با سلاحهای كشتار جمعی عراق باشد، از خاك منطقه هم نمونه گيری كرد. بازفت در فرودگاه بغداد با نمونه خاك و عكسهايش دستگير و پس از شكنجه، به جاسوسی برای انگلستان و اسرائيل اعتراف كرد. دافته پريش همدست او به پانزده سال زندان و بازفت به اعدام محكوم گرديد. مراسم محاكمه و اجرای حكم به سرعت انجام شد وبازفت در زندان ابوغريب دار زده شد. برای جلوگيری از اعدام بازفت انگلستان و شخص مارگرت تاچر تلاش فراوان كرد كه برای شخص بازفت ثمری نداشت، اما آغازی شد برای تحريم عراق و صدام حسين. مطبوعات ايران و راديو و تلوزيون ماجرای اعدام بازفت را اعلام كردند اما در برزخی بزرگ گير كرده بودند كه از او به عنوان يك ايرانی حمايت كنند يا عليه او به عنوان يك جاسوس اسرائيلی باشند. سالها بعد و پس از سقوط صدام همكاران بازفت در آبزرور پيگير ماجرای او شدند و با دستيابی به اسناد دولت عراق كشف كردند كه بازفت با اطلاع مسئولين عراقی به محل حادثه رفته بوده و دادگاه هم با اطلاع از بی گناهی او، با دستور مستقيم صدام حسين حكم اعدام صادر كرده بود. بازفت در آخرين پيامش از قبل از اعدام گفت "بجز کنجکاوی خبرنگاری کاری نکرده ام و بعد از رفتنم جهان خواهد فهمید که من چه نوع آدمی بوده ام". دافته پريش پس از ده ماه زندانی آزاد شد و پيرامون اين ماجرا كتابی نوشت.

آريوبرزن و كربلای چهار

شايد بپرسيد آريوبرزن چه ربطی به دهه شصت دارد، الان برايتان می گويم. آريو برزن سردار هخامنشی بود كه در سال ٣٣٠ پيش از ميلاد در مقابل اسكندر مقدونی ماموريت حفاطت از پرسپوليس يا پارسه را داشت. پس از شكست داريوش سوم در نبرد گوگمل در كردستان كنونی عراق و فرار او به سمت شمال شرق ايران، سپاهيان اسكندر از دو جناح خوزستان و كوههای زاگرس به سمت پرسپوليس حمله كردند. آريوبرزن در محل تنگ تكاب در نزديكی بهبهان امروز با يونانی ها وارد جنگ شد و به علت موقعيت سوق الجيشی محل استقرارش عرصه را به يونانی ها تنگ كرد. سپاه اسكندر با استفاده از خيانت يك چوپان ايرانی از طريق يك گذر كوهستانی آريوبرزن را به تله انداخت و جنگ سختی بين سپاه كم تعداد ايرانی و يونانی ها در گرفت. آريو برزن با اندك افراد باقيمانده برای دفاع از پرسپوليس عازم فارس شد اما در محل دربند فارس با سپاه اصلی يونانی ها به فرماندهی اسكندر روبرو شد. اسكندر پيشنهاد تسليم شدن داد و او نپذيرفت و تا آخرين نفر در برابر دشمن جنگيدند و كشته شدند.
٢٣١٦ سال بعد در سوم دی سال شصت و پنج، در جنگ ايران و عراق فرماندهان سپاه تصميم گرفتند با انجام يك عمليات گسترده و تصرف شهر بصره كار جنگ را بكسره كنند. نام اين عمليات كربلای چهار بود. عمليات كربلای چهار از بيخ و بن به علت فعاليت ستون پنجم و خيانت جمعی از همان چوپانهای دوره آريوبرزن لو رفته بود. هرچند كه مقامات ايرانی اصرار داشتند كه اطلاعات حمله ايران را آواكسهای آمريكايی به عراق داده است ولی واقعيت اين بود كه عراقيها از روز و ساعت و دقيقه حمله و كليه جزئيات عمليات خبر داشتند و بسيار آماده به كمين نيروهای ايران نشستند. نيروهای عراق با آمادگی كامل با پرتاب منور شب را به روز تبديل كردند و به قتل عام نيروهای ايرانی كه قصد داشتند از اروند عبور كنند پرداختند. عمليات در روز دوم متوقف شد و سرخوردگی و ناراختی بسياری در بين نيروهای ايران بوجود آورد. اين ناراحتی پانزده روز بعد با انجام عمليات كربلای پنج به فراموشی سپرده شد و هيچ كس از علل شكست كربلای چهار كلامی به زبان نياورد و هيچ كس نگفت چرا آواكسهای آمريكايی در كربلای پنج كور بودند. كربلای چهار عمليات بدون سردار است و از سرداران امروز جنگ كسی افتخار به فرماندهی در اين عمليات را نمی كند شهر بصره هم هيچگاه به تصرف ايران در نيآمد و شايد به همين خاطر كار جنگ آنگونه كه ما می خواستيم يكسره نشد و ما مانديم و آريوبرزنهايی كه به خاطر خيانتهای خودی ها پرپر شدند.

آن بيست و سه نفر

در ارديبهشت شصت ويك، در جريان عمليات بيت المقدس تعدادی از نوجوانان زير هجده سال به اسارت عراقيها درآمدند. اسارت اين افراد كه تعداد آنها ٢٣ نفر بود، اين فرصت را به عراق داد تا از آنها بهره برداری تبليغاتی كند. صدام به دنيا اعلام كرد كه ايران كودكان ايرانی را با زور به جبهه ها می فرستد و او تصميم دارد تا اين بچه ها را به مادرانشان برگرداند. از طرفی ايران هم زير بار اين موضوع نمی رفت و كلا منكر چنين موضوعی بود. از اين حرفها كه بگذريم واقعه جالب اين ماجرا ديدار صدام ودخترش با اين ٢٣ اسير ايرانی در كاخ بغداد است. در اين ملاقات صدام به اسرای ايرانی گفت كه شما كودكید، باید الان توی مدرسه باشید، نه میدان جنگ. ما خواهان صلحیم. اما ایران به آتش جنگ دامن می زند. همه كودكان دنیا، مثل بچه های ما هستند. ما می خواهیم شما را آزاد كنیم. بروید خانه هاتان. بروید درس بخوانید، دكتر بشوید، مهندس بشوید و برای من نامه بدهید. بعد هم صدام و دخترش با آنان يك عكس يادگاری می گيرند و جلسه تمام می شود. موضوع برگشت آنها به ايران با مشكل مواجه می شود و در نهايت پس از اعتصاب غدای پنج روزه آنها را به اردوگاه اسرا منتقل می كنند. اين اسرا پس از پايان جنگ به ايران باز می گردند.

قبض كمك به جبهه

جلیل زندی

مرحوم جلیل زندی خلبان تک‌خال جنگندهٔ اف-١٤ نیروی هوایی ایران که در تمام دوران جنگ ایران و عراق به خدمت مشغول بود. رکوردهای او، نه تنها وی را واجد شرایط عنوان تک‌خال و موفق‌ترین خلبان جنگ ایران و عراق در نبردهای هوایی کرده است بلكه او موفق ترين خلبان جنگندهٔ اف-١٤ در نبردهای هوایی در دنيا است. جليل زندی در طول جنگ چهار فروند ميگ ٢٣، دو فروند ميگ ٢١، دو فروند سوخو ٢٢و سه فروند ميراژ اف ١ را در نبردهای هوايی سرنگون كرد. جليلی در سال شصت و يك بعلت نافرمانی از دستور فرمانده پايگاه هشتم شكاری ( شهيد بابايی) به دادگاه انقلاب معرفی شد و حتی تا پای اعدام هم رفت ولی در نهايت به ده سال زندان محكوم گرديد اما با وساطت فرمانده نيروی هوايی ، او و چند خلبان ديگر آزاد شدند. در مقابل نيروی هوايی عراق هم خلبانی داشت به نام محمد رايان كه با ميگ ٢٣و ٢٥پرواز می كرد. محمد رايان به گفته عراقی ها ١٢هواپيمای ايرانی را سرنگون كرده بود و به او لقب عقاب آسمان داده بودند. محمد رايان مهارت بالايی در نبرد با اف – ٤ های ايران داشت و بيشترين پيروزی هوايش را مقابل آنها بدست آورد اما عاقبت در سال شصت و پنچ شكار يك اف -١٤ ايرانی شد و سقوط كرد. جليل زندی هم در سال ١٣٨٠در يك تصادف رانندگی در تهران درگذشت.

زندان دوله تو

گاهی وقتها در تاريخ نامی وچود دارد كه پر از رمز و راز است و زندان دوله تو يكی از آنهاست. پس از انقلاب يكی از مناطق ناآرام كردستان بود. در اين منطقه گروه هايی برای استقلال و احقاق حق كردها با نيروهای دولتی جنگ مسلحانه می كردند. حزب دموكرات كردستان هم يكی از اين گروه ها بود. در جريان درگيری های اين گروه ها با ارتش و سپاه تعدادی از آنان دستگير می شدند و در مقابل گروه های كرد هم با ربودن اعضای سپاه، ارتش، جهاد سازندگی و ژاندارمری تقاضای معاوضه با اسرای خود را می كردند. اين گروگانها در زندانهايی كه در نقاط صعب العبور و دور دست كه عموماٌ در كنترل حزب دموكرات بود، نگهداری می شدند. يكی از اين زندانها در روستای دوله تو در نزديكی سردشت در مرز ايران و عراق قرار داشت. تعداد زندانيان اين زندان بين دويست تا چهارصد نفر عنوان می شد. آن روزها خبر می رسيد كه از اين زندانيان بيگاری كشيده می شد و در شرايط بد نگهداری می شوند. ساختمان زندان در حقيقت آغل و طويله هايی بود كه روستائيان در ييلاق و قشلاق از آن برای نگهداری احشام استفاده می كردند و هيچگونه امكانات رفاهی نداشت. دولت با معاوضه اسرا مخالف كه بود هيچ ، بلكه دستگيرشدگان كرد را محاكمه و بعنوان محارب اعدام ميكرد. با پيشروی ارتش و سپاه در كردستان عرصه بر حزب دمكرات تنگ شد و آنان از معاوضه اسرا نااميد وتصميم گرفتند زندانيان را از بين ببرند. در هفده ارديبهشت سال شصت با هماهنگی قبلی تمام زندانبانان از زندان دوله تو خارج شدند و هواپيماهای عراقی اين زندان را بمباران كردند. رمز و راز ماجرا اين بود كه كدام نابغه نظامی به اين نتيجه رسيده بود كه كشتن انسانهای بی دفاع و غيرمسلح با عمليات پر ريسك و پرهزينه هوايی بهتر از مسموم كردن يا اعدام دسته جمعی يا روشهای ديگر است يا اينكه ورود عراق به اين موضوع چگونه بود؟ بعدها از اين ماجرا يك فيلم سينمايی هم ساخته شده كه كمكی به روشن شدن ماجرا نكرد و بار احساسی داشت. زندان دوله تو مدتی در اخبار بود تا اينكه كم كم از خاطره ها رفت و امروز حتی نامی از آن در سالروزش هم آورده نمی شود.

جنگزدگان

يكی از پديده های دهه شصت كه به آن زياد پرداخته نشده است، مهاجرين جنگ تحميلی يا جنگزدگان می باشد. با آغاز جنگ سيل مردم از استانهای مرزی به ساير شهرها آغاز شد. حمله سريع عراق به ايران و عدم آمادگی ارتش و سپاه موجب شد تا در روزهای اول جنگ معادل مساحت كشور لبنان به تصرف عراقيها درآيد. علاوه شهرهای سقوط كرده، شهرها وروستاهای زيادی  زير آتش توپخانه ارتش عراق قرار گرفت و مردم اين شهرها وروستاها را آواره كرد. مطابق آمار مركز آمار ايران  تعداد افراد جنگزده در سال شصت ويك، يك ميليون و ششصد و سی شش هزار و هفتصد وچهل وهفت نفر بود اما اين، تعداد جنگزدگان ثبت نام شده بود و همان سالها تعداد واقعی آواره های جنگ دو و نيم ميليون نفر تخمين زده می شد. جنگزدگان به چند دسته تقسيم ميشدند. گروهی با توجه به تمكن مالی توانستند سرپناهی برای خود دست وپا كنند. گروهی به ميهمانی اقوام و آشنايان رفتند تا فكری به حال خود كنند و گروهی هم راهی كمپها واردوگاههای مهاجرين جنگ تحميلی شدند. در ابتدا بنياد امور جنگزدگان تشكيل گرديد كه بعدها به بنياد امور مهاجرين جنگ تحميلی تغيير نام داد .اين بنياد سعی كرد با استفاده از اماكن مصادره شده توسط بنياد مستضعفان سروسامانی به اوضاع اقامتی و معيشتی جنگزدگان بدهد. يكی از معروفترين اين مكانها هتل بين المللی واقع در پل سيدخندان تهران بود كه به هنگام انقلاب مصادره شده بود. آنهايی كه آن سالها از سيدخندان عبور می كردند حتماً اين ساختمان و ساكنان آن را به ياد دارند. ورود اين حجم از مردم به ساير شهرها نظم اجتماعی را بهم ريخت. جنگزدگان برای امرار معاش به هر كار خلاف و غير خلافی روی آوردند. در بين آنان افراد آبرومندی بودند كه حالا بدون داشتن آينده روشنی بايد دستفروشی يا مسافركشی می كردند. رفته رفته صبر مردم شهرهای ميزبان هم به سرآمد و زد وخوردهای خيابانی شروع شد. اصفهان و شيراز دو شهری بودند كه بيشترين اين حوادث در آنها اتفاق افتاد. من به عنوان بك جنگزده تجربه های بسيار تلخی از آن دوران دارم كه هيچگاه در بين خاطرات دهه شصت نگفته و نمی گويم. تمام مردم ايران درگير مصيبتی به نام جنگ بودند و شايد اگر من هم جای آنان بودم، رفتار بدتری از خود نشان می دادم. القصه با طولانی شدن جنگ، جنگزدگان در جوامع ميزبان شروع به هضم شدن كردند و همانگونه كه تاثير گذاشتند، تاثير گرفتند. همه ايران با سمبوسه وفلافل آشنا شدند. همه ايران با نواختن سنج و دمام درعزا وعروسی آشنا شدند. اين آشنايی ها موجب ريشه دواندن جنگزدگان شد به طوريكه پس از پايان جنگ تعدادی از آنان به شهر و ديار خود باز نگشتند. جنگزدگانی كه به خانه برگشتند هر يك سوغاتی از ديار ميزبان خود همراه بردند كه بدون شك سوغات مشترك همگی آنان صبر بود. صبر.

نشر چهارم خاطرات دهه شصت

مطالب وبلاگ از اردیبهشت هشتاد وهفت تا اردیبهشت نود و دو در فايل پى دى اف آماده دانلود است. در اين فايل سعى شده غلط هاى املايى و تايپى تصحيح گردد و همچنين عكسهاى مرتبط با موضوع هم ضميمه مى باشد.

ضمنا كماكان درج مطالب در وبلاگ و صفحه ف..ب.. به صورت همزمان ادامه دارد.

 نشر چهارم را از اينجا دانلود كنيد

من ممنوع الخروج ١٤ سال دارم

در سال شصت و دو و در جريان اصلاح قانون خدمت سربازی، مجلس شورای اسلامی مصوب كرد كه تمامی دانش آموزان چهار سال دوره متوسطه مشمول بوده و تا رسيدن به سن اعزام (١٨ سال) حق خروج از كشور ندارند و بدين ترتيب من هم ممنوع الخروج شدم! اين مصوبه راه را برای كسانی كه دوست نداشتند فرزندانشان به جنگ بروند بست. درست و نادرستش را نمی دانم اما تعدادی از اين گروه پسرانشان را از راه غير قانونی از كشور خارج كرده ويا قبل از ورود به دبيرستان به خارج فرستادند. اين موضوع منحصر به ضد انقلاب يا به اصطلاح طاغوتی ها نبود، آقای هاشمی رفسنجانی كه در آن دوران رئيس مجلس بود هم در خاطراتش نوشته كه با زنش مشورت كرده تا پسرشان را به بلژيك بفرستند تا فكر به جبهه رفتن به سرش نزند!. هرچند كه پس از پايان جنگ، دولت تسهيلات فراوانی برای  خريد خدمت اين افراد فراهم كرد و تازه ما متوجه شديم كه ياقوتی های ممنوع الخروج به خارج رفته خيلی بيشتر از طاغوتی ها است!  يكی از صميمی ترين دوستان كودكستان، دبستان و راهنمايی من هم به همين ترتيب از كشور خارج شد و تا امروز هم فرصتی برای ديدار او حاصل نشده است. هيهات!   

كشتى رافائل يا تايتانيك ايران

در سال ۱۳۵۵ شاه ايران دو كشتى تفريحى ايتاليايى به نام هاى رافائل و ميكل آنژ را به مبلغ هركدام دو ميليون دلار خريد. اين دو كشتى در سالهاى ابتدايى دهه چهل شمسى با هزينه اى معادل ۹۰ ميليون دلار ساخته شده بود و در مسير جنوا به نيويورك ، پولدارها و خوشگذرانهاى آمريكايى و اروپايى را جا بجا مى كردند. نگهدارى اين دو كشتى فوق العاده لوكس هزينه بالايى داشت و به همين منظور ايتاليايى ها تصميم به فروش آنها گرفتند. رافائل ۲۷۶ متر طول و ۳۱ متر عرض داشت و امكاناتى نظير ۶ استخر، ۷۵۰ كابين، ۱٨ آسانسور، ۳۰ سالن اجتماعات و دهها موتور و ژنراتور وآب شيرين كن در آن ديده مى شد. سراسر كشتى با مرمر ايتاليايى ولوسترهاى كريستال گران قيمت و اسباب و اثاثيه فوق العاده لوكس تزئين شده بود و ظرفيت حمل  ۱۷۰۰ مسافر را داشت. كشتى ميكل آنژ قدرى كوچكتر از رافائل بود و البته وسايل آن هم قدرى ساده تر. اين دو كشتى پس از ورود به آبهاى ايران از هم جدا شدند، ميكل آنژ در بندرعباس و رافائل در بوشهر پهلو گرفت. در سال ۵۶ در مسافرتى كه من و خانواده ام به بوشهر داشتيم ، رافائل را از نزديك ديدم و بايد اقرار كنم دهان همگى ما از ديدن آن غول سفيد باز مانده بود و آن موقع شنيديم كه ايتاليايى ها در جنوا به هنگام آمدن اين دو كشتى اشك مى ريختند و الحق هم حق داشتند. خب اينها چه ربطى به دهه شصت داشت، قصه در دهه شصت اينگونه شد كه پس از انقلاب اين دو كشتى بلاتكليف بودند و هر روز صحبتى درباره آنها مى كردند و در نهايت تحويل نيروى دريايى شد. در پائيز سال ۶۲ از دوستى بوشهرى شنيدم كه كشتى رافائل را هواپيماهاى عراقى بمباران كرده اند و بشدت آسيب ديده است، از او پرسيدم چرا اين كشتى را از بوشهر جا بجا نكرده بودند؟ گفت خدا خيرت بدهد! برده بودند جلوى نيروگاه اتمى بعنوان سپر پاركش كرده بودند تا آنجا محفوط بماند.!!! بعدها كه براى خدمت سربازى به نيروى دريايى رفتم هم، همين مطلب را شنيدم كه رافائل سپر نيروگاه اتمى بوشهر بوده است. در نهايت هم بر اثر برخورد يك كشتى با لاشه رافائل ، كاملا غرق شد و به زير آب رفت. امروز اگر به بوشهر سفر كنيد هنوز مغازه هايى را مى بينيد كه نام رافائل دارند. امروز فقط افسانه هايى از رافائل در بوشهر شنيده مى شود. افسانه شاهى كه مى خواست توريستها را از تمام دنيا با اين كشتى به كيش بياورد. افسانه گنجهايى كه غواصان محلى معتقدند در لاشه رافائل موجود است و افسانه  نحسى هفت دريا كه جاشوهاى بوشهرى معتقدند رافائل با خود به بوشهر آورده است.

عمليات كمان ۹۹

عمليات كمان ۹۹ بزرگترين عمليات  نيروى هوايى ايران در طول جنگ با عراق بود. اين عمليات در دومين روز جنگ يعنى اول مهرماه سال پنجاه و نه با شركت ۱۴۰جنگنده -بمب افكن و ۶۰هواپيماى سوخت رسان و تجسس صورت پذيرفت. در ۱۴ساعت حملات كوبنده نيروى هوايى ايران بيش از نيمى از قدرت نيروى هوايى عراق از بين رفت و پايگاه ها، فرودگاهها، پالايشگاه ها، پلهاى ارتباطي، مخازن نفت، نيروگاه هاى عراق به آتش كشيده شد. متاسفانه در جريان عمليات كمان ۹۹چهار فروند تايگر اف پنج مورد اصابت پدافند عراق قرار گرفتند و به پايگاه خود باز نگشتند. انجام عمليات كمان ۹۹دو دروغ بزرگ كه تا امروز هم تكرار مى شود را برملا كرد. اين دو دروغ كه همواره در پاسخ به چرايى ضعف  نيروى هوايى ايران در طول جنگ گفته مى شوند عبارتند از:

اول- مستشاران آمريكايى در زمان انقلاب به هنگام ترك ايران در هواپيماها و تجهيزات ايران خرابكارى كردند تا اين امكانات قابل استفاده نباشند.

دوم – خلبانان ايران در جريان كودتاى نوژه اعدام و زندانى شدند و نيروى هوايى خلبان كافى نداشت.

هر چند هر دو خبر مى تواند به توان نيروى هوايى آسيب رسانده باشد ولى عمليات كمان ۹۹نشان داد قدرت موجود ايران در هوا چقدر است. در واقع وحشت زده شدن بعضى از دوستان داخلى موجب شد تا نيروى هوايى كمتر به بازى گرفته شود و اين فرصتى را بوجود آورد تا عراق ضمن بازسازى نيروى هواى خود و  پوشاندن نقاط ضعفش نسبت به نيروى هوايى ايران برترى يابد. البته ناگفته نماند طولانى شدن جنگ و عدم دسترسى به لوازم يدكى و تسليحات مدرن هم مزيد برعلت شد.

در پايان مى خواهم يادى از يكى از قهرمانان جنگ،  سرلشكر خلبان سيد على اقبالى دوگاهه داشته باشم. شهيد دوگاهه در آغاز جنگ تنها ۳۱سال سن داشت و بواسطه هوش و استعداد ومهارت كم نظيرش، جوانترين استاد خلبانى نيروى هوايى بود. دوگاهه اكثر نيروگاه هاى عراق را بمباران كرده بود و نيروى هوايى عراق از حملات برق آسا و تاكتيكهاى  بى بديل او و ساير خلبانهاى ايران كلافه شده بود. سرانجام هواپيماى شهيد دوگاهه در اول آبان ۵۹، در اولين ماه جنگ در موصل عراق هدف قرار گرفت و او زنده به اسارت دشمن درآمد. دوگاهه را برخلاف تمام اصول انسانى و كنوانسيون هاى زمان جنگ به شهادت رساندند و پيكر بى جانش را دو نيمه كردند و نيمى را در نينوا ونيم ديگرش را در موصل دفن كردند تا شايد موجب وحشت در بين خلبانان ايرانى شود. پيكر اين مرد بزرگ سرانجام در سال ٨۱به ايران بازگشت و در قطعه نيروى هوايى به خاك سپرده شد. ديگر چه بگويم.

نشر سوم خاطرات دهه شصت

مطالب وبلاگ از اردیبهشت هشتاد وهفت تا اردیبهشت نود ويك در فايل پى دى اف آماده دانلود است. در اين فايل سعى شده غلط هاى املايى و تايپى تصحيح گردد و همچنين عكسهاى مرتبط با موضوع هم ضميمه مى باشد.

ضمنا كماكان درج مطالب در وبلاگ و صفحه ف..ب.. به صورت همزمان ادامه دارد.

نشر سوم را دانلود كنيد

تفنگ برنو

انقلاب كه شد امام خمينى فرمان تشكيل ارتش بيست مليونى را صادر كرد. به نظر ايشان مملكتى كه بيست ميليون جوان داشت ، بايد بيست ميليون تفنگدار داشته باشد. با شروع جنگ اهميت ارتش بيست ميليونى دو چندان شد. در دهه شصت در مدارس راهنمايى و دبيرستانها كلاسهاى آموزش نظامى بر قرار گرديد و من هم يكى از تفنگداران ارتش بيست ميليونى شدم. آموزش نظامى شامل موارد متعددى مى شد كه براى آموزش روشهاى تيراندازى از تفنگ برنو استفاده مى كردند. تفنگهاى برنو درب و داغون براى كلاسها آورده مى شد و برادران سپاهى با آنها روشهاى تير اندازى خوابيده، نشسته و ايستاده و باز و بسته كردن سلاح را آموزش مى دادند. تفنگ به تعداد نبود و ما در عالم نوجوانى سر و دست مى شكستيم تا نوبتمان شود و تمرينها را انجام دهيم. با همين تمرينها بود كه بچه ها ثبت نام مى كردند و به جبهه مى رفتند. مهرماه سال شصت و يك را فراموش نمى كنم ، در روز  بازگشايى مدارس، خبرى از چند همكلاسيمان نبود و وقتى از مربى پرورشى موضوع را جويا شديم گفت آنها در تابستان دوره تكميلى سنگر كندن و نارنجك و آر پى جى هفت را گذرانده اند و در اوايل شهريور ماه اعزام شده اند. در اواسط مهرماه خبر شهادت سه تن از آنان رسيد . تشيع جنازه و بعد روزى كه با بچه هاى كلاس به منزلشان رفتيم فراموش نشدنى است. قيافه بهت زده پدر يكى از دوستانم هيچگاه از يادم نمى رود و آن دوچرخه اش كه هنوز كنار حياط بود. لعنت بر تفنگ برنو.

اف چهارده

در سالهاى جنگ ارتش آمريكا به منظور كسب اطلاع از نحوه تعمير و نگهدارى جنگنده هاى نيروى هوايى ايران ، خلبانان ايرانى را تشويق به فرار با هواپيماهاى خود مى كرد. در شهريور ماه سال شصت و پنج يك فروند هواپيماى اف چهارده به خلبانى سروان احمد مرادى و كمك خلبانى سروان نجفى به عراق گريخت اما به علت اينكه يك روز زودتر از قرار گذاشته شده اقدام به فرار كرده بودند، توسط هواپيماهاى عراقى مورد هدف قرار گرفت و زمانى عراقى ها متوجه شدند كه ديگر دير شده بود. هواپيما سقوط كرد ولى خلبانان آن زنده ماندند. مرادى با عراقى ها همكارى كرد و اطلاعات درست و غلط زيادى به آنان داد، اما نجفى حاضر به همكارى نشد و به اردوگاه اسراى جنگى فرستاده شد. آن زمان شايع شده بود كه لاشه اف چهارده ايرانى به شوروى فرستاده شده است اما واقعيت اين بود كه كارشناسان آمريكايى از آن بازديد و باقيمانده آن را منهدم كرده بودند. سروان مرادى پس از همكارى به سوئيس رفت تا با همسر و فرزندش زندگى جديدى را شروع كنند ولى پس از سه ماه در ژنو بدست دو فرد ناشناس با شليك پنج گلوله كشته شد. اين اف چهارده اولين وآخرين تامكتى بود كه در خاك عراق سقوط و بدست دشمن افتاد.

توضيح: دوستان درپاسخ به اى ميل هاى رسيده بايد بگويم كه من نه عضو اطلاعات ايران بودم و نه عضو استخبارات عراق. آنچه نوشته ام نقل قول يكى از آشنايان خانوادگى مان كه در نيروى هوايى دهه شصت خدمت مى كرد بوده است. در واقع سيستم اطلاعاتى در نيروى هوايى براى پاسخ دادن به ذهنيت پرسنل از سرنوشت هواپيماى فرارى و خلبانش به نيروهايش اينگونه اطلاع رسانى كرده بود. مخصوصاٌ سرانجام فجيع خلبان تا درس عبرتى باشد تا ديگران از اين كارها نكنند. همانگونه كه خلبان على اكبر محمدى و خلبان احمد طالبى را هم پس از فرار در آلمان و سوئيس ترور كردند.

بلبل خمينى

در دوران جنگ نوحه خوانها و سرود خوانها نقش اساسى در تهيج احساسات مردم و تبليغات جنگ داشتند. بى شك يكى از معروفترين نوحه خوانهاى جنگ صادق آهنگران بود. صادق آهنگران ، كه نام اصلى اش محمد صادق آهنگرى بود، از اهالى دزفول و بزرگ شده اهواز بود. شايعاتى در آن زمان وجود داشت كه او قبل از انقلاب علاوه بر مداحى در هيئتها ، در عروسى ها هم آهنگهاى بندرى مى خوانده است. آهنگران مداحى بود كه در حضور امام خمينى نوحه معروف "ای شهیدان به خون غلتان خوزستان درود" را خواند و از آنجا به او لقب بلبل خمينى را دادند. از نوحه هاى معروف او در سالهاى جنگ مى توان به "ای لشگرصاحب زمان آماده باش" و "با نوای کاروان" اشاره كرد.

حالا كه صحبت از آهنگران شد بد نيست يادى هم از رقيبش غلام كويتى پور بكنيم. كويتى پور هم اهل خرمشهر خوزستان بود. كويتى پور نوحه معروف "ممد نبودى ببينى شهر آزاد گشته "را به هنگام آزاد سازى خرمشهر خواند. از وظايف اصلى آهنگران و كويتى پور و ساير مداحان زمان جنگ ايجاد شور حسينى در شب عمليات بود. مداحان در ساعات انتظار رزمندگان براى صدور فرمان حمله ، براى آنان با خواندن نوحه و اشعار مذهبى آنان را تشويق به شهادت و  فداكارى مى كردند و از آنجائيكه اكثريت رزمندگان، نوجوانان و جوانان كم سن و سال بودند، اين نوحه ها بسيار هم موثر بود. امثال آهنگران بسيار به شفاعت شهيدان جنگ اميدوارهستند تا آنان را بهشت ببرند، حال چه پيش آيد و چه شود.

توضیح

سلام، در پاسخ به بعضی ای میلهای خوانندگان توضیحات زیر قابل عرض است.

اول اینکه این وبلاگ صرفا با یادآوری خاطره ای و یادبودی که به ذهن من خطور می کند به روز می شود. من نه نویسنده ام و نه محقق، پس اگر مدتی طولانی از نوشته های جدید خبری نیست بدین معنی است که مطلب جدیدی به ذهنم نرسیده است.

دوم اینکه تجربه این مدت به من نشان داده که گذاشتن عکس در وبلاگ مشکلات خودش را دارد و در نهایت بازدیدکننده بنا به دلایل متعدد موفق به دیدن تصویر نمی شود. لذا تصمیم گرفتم عکسهای مطالب را فقط در فایل آرشیو بگذارم.

سوم اینکه فایل پی دی اف نشر اول خاطرات دهه شصت که حاوی مطالب این وبلاگ از اردیبهشت هشتادوهفت تا اردیبشت هشتادونه است از لینک پهلوی صفحه قابل دانلود است. تصمیم دارم در اردیبهشت نود نشر دوم را که حاوی مطالب وبلاگ از اردیبهشت هشتادوهفت تا اردیبهشت نود است را ارایه دهم. همانطور که گفتم این فایل حاوی عکس هم می باشد و همچنین سعی شده تا غلطهای تایپی و املایی نسخه قبلی نیز برطرف گردد.

چهارم اینکه از همه بابت مهربانی ها و نامهربانی هایشان ممنونم و برای همه  و خودم  آرزوی صبر بیشتر در شنیدن نظرات مخالف را دارم.

کمک نقدی و جنسی به جبهه

در ایام جنگ کمکهای نقدی وجنسی به جبهه ها نقل هر روز اخبار بود. هر روز می شنیدیم که کارکنان و کارگران فلان اداره یا کارخانه یک یا چند روز حقوق خود را به رزمندگان اسلام اهدا کرده اند. در حقیقت آنهایی که جبهه نمی رفتند مجبور بودند با کمکهای اینچنینی دین خود را ادا کنند. جدا از این کمکهای نقدی، بودند کسانی که مستقیما پول به جبهه ها کمک می کردند که صد البته از نیتهای خالصانه تا اهداف منفعت طلبانه را شامل می شد. کمکهای جنسی هم در مساجد و پایگاههای مشخص شده جمع آوری می شد. کمکهای جنسی شامل مواد خوراکی و پوشاک و لوازم گرمایشی و هرچیزی می شد. در فصل سرما نیاز جبهه ها بیشتر به کنسرو و پتو و چراغ والوور بود و در فصل گرما آبلیمو و شربت و میوه تازه مورد تقاضا بود. کمکهای جمع آوری شده در مدارس اغلب با نامه ای به رزمندگان همراه می شد. این نامه ها دارای انشای ساده و متنی صادقانه بود که انصافا با خواندنش به سختی می توانستید خود را کنترل نمائید. من بعد از جنگ کتاب یا دفتری منتشر شده از نامه دانش آموزان به رزمندگان ندیدم و معتقدم جای آن بسیار خالی است. مثل همه جای دنیا در اوقات جنگ عده ای هم بدنبال سوء استفاده از احساسات مردم بودند. آشنایی تعریف می کرد در ایام جنگ روزی در شهر ماهشهر وانتی مشغول فروختن آجیل و خشکبار بسته بندی شده بود. او از آن وانت پسته خریده بود که داخل آن نامه ای به رزمندگان اسلام قرار داشت.  یک سال نوروز قلّکهای پلاستیکی بین دانش آموزان توزیع کردند تا در ایام نوروز از اقوام و آشنایان برای رزمندگان عیدی جمع آوری کنند و بعد از تعطیلات به مدرسه برگردانند. این قلّکها در بعضی شهرها شکل قدس بود و در بعضی نقاط شکل کعبه. دوستی می گفت بار اول که دخترش قلّک را جلوی مهمان گرفت از خجالت آب شدم و و ناچار گشتم خودم با پول خورد تمام قلّک را پر کنم.

امدادهای غیبی

دهه شصت دهه امدادهای غیبی بود. در طول سالهای جنگ به کررات رزمندگان اسلام در جبهه های نبرد داستانهایی از امدادهای غیبی تعریف می کردند. از منفجر نشدن گلوله های توپ و خمپاره گرفته تا اصابت نکردن گلوله های دشمن به رزمندگان یا دیده نشدن رزمندگان اسلام در روز روشن و صدها مثال دیگر، همه و همه از مصادیق امدادهای غیبی در جبهه ها بود. مسئله امدادهای غیبی در بیانات و سخنرانی های مسئولین هم به چشم می خورد. اوج امدادهای غیبی، ادعای رویت سواری سبزپوش بر اسب سفید در خطوط مقدم جبهه بود. راویان در خطوط متعدد جبهه های نبرد مدعی بودند که به هنگام غروب آفتاب علمداری سوار بر اسب را دیده اند که در افق مشغول بازدید از منطقه جنگی بوده است. هر چند که این اخبار هیچگاه تائید یا تکذیب نشد، اما در افواه عمومی از آن صحبت می شد. امدادهای غیبی فقط منحصر به جبهه نبود. به عنوان مثال ماجرای طبس و کشف دو کودتا و دهها حادثه ختم به خیر دیگر نیز به امداد غیبی نسبت داده می شد. به طور کلی بخشی از سازماندهی عملیات نظامی و تبلیغاتی با توکل بر امداد غیبی طراحی میشد. با خاتمه جنگ به تدریج این اصطلاح از زبان محاوره سیاستمداران خارج و به فراموشی سپرده شد.