قصه تيغ در دهه شصت شنيدنی است. بعد از انقلاب يكی از مظاهر انقلابی بودن ريش بود، حتی آنهايی كه هم ريش را دوست نداشتند برای همراهی با انقلابيون ته ريشی می گذاشتند. پس از حوادث سال شصت كم كم ريش بعنوان نماد حزب الله شناخته شد و چه كسی بود كه بتواند بگويد من نمی خواهم حزب الله باشم. بهر حال با اين شرايط تيغ به محاق رفت و استفاده از آن حتی حرام اعلام شد. يادم می آيد آن موقع صحبت از اين بود كه تراشيدن ريش با تيغ موجب سست شدن ريشه دندان می شود و پس از مدتی تمام دندانها می ريزد.! لابد به همين دليل است كه تمام مردهای غربی دندان مصنوعی دارند و فقط آش و سوپ می توانند بخورند!. از اين حرفها گذشته در زمان جنگ تيغ كمياب بود و تنها يك كارخانه كه از پيش از انقلاب فعال بود، تيغی به نام تيز توليد می كرد. معروفترين تيغ خارجی ناست بود كه بسيار كمياب بود. در دهه شصت تيغهای اصطلاحاً يكبار مصرف (تيغهايی به همراه دسته از چنس پلاستيك كه امروز موجود است) وجود نداشت و تيغ بر روی پايه ای موسوم به خودتراش نصب می شد و برای اينكه تيغ به همه خودتراشها بخورد در ميان آن سوراخی عجيب و غريب تعبيه می گرديد. اما خاطره من از ريش و تيغ: سال سوم دبيرستان كه بودم به تدريج ريش و سبيلم درآمده بود. پدرم يك ماشين ريش تراش رمينگتون داشت كه مال دوران جوانی خودش بود، آن را آورد داد به من تا با آن اصلاح كنم. الحق والانصاف از تيغ ناست هم بهتر ريش را ميزد. اولين روزی كه ريشم را با اين ماشين زدم و به مدرسه رفتم كارم به دفتر انجمن اسلامی افتاد. در آنجا معلم پرورشی و دو سه تا از ياران هميشه در ركابش نصايح فراوانی در باب مزمت زدن ريش با تيغ و مضرات آن بيان نمودند و اصلاً گوش نمی دادند كه من ريشم را با ماشين زده ام نه با تيغ. بهر حال پس از اينكه متوجه شدند گفتند چون اين ماشين عملكردی مثل تيغ دارد، پس همان حكم را دارد و ريش زدن با آن حرام است. تازه اگر به حلال و حرامش هم كار نداشته باشيم چون صورت مردها را شبيه دخترها می كند جايز نيست. ضمنا يادآوری كردند اين عمل من در گزينش كنكور هم موثر است. خب نتيجه اش اين شد كه من هم ته ريش گذاشتم تا نه فعل حرام انجام دهم و نه شبيه دخترها شوم و نه آينده خودم را خراب كنم!!!